معنی ایالت سده

حل جدول

ایالت سده

کلرادو


ایالت

استان

لغت نامه دهخدا

ایالت

ایالت. [ل َ] (ع مص) ایاله. سیاست نگاه داشتن. (غیاث) (آنندراج). سیاست راندن به. والی شدن بر قومی. (منتهی الارب). حکومت کردن برمکانی: که هر یک ازایشان در ایالت و سیاست و عدل و رأفت علی حده امتی بوده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 13). برادر او سلیمان به سیرجان مقیم بوده و ایالت آن طرف بدو مفوض. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در ایالت آن حدود بی منازعی و مدافعی متمکن بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). دشمن دولت و ایالت و حسن کفایت اومشرف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). رجوع به ایاله شود.
- ایالت کردن، حکومت کردن. (ناظم الاطباء).
- حسن ایالت، حسن حکومت. (ناظم الاطباء).

ایالت.[ل َ] (ع اِ) جایی که دارای چندین حاکم نشین و ولایت باشد مانند ایالت آذربایجان که دارای چندین ولایت و حاکم نشین است از قبیل خوی و ارومیه و سلماس و اردبیل و جز آن و همچنین ایالت خراسان و فارس و عمومیت این لفظ بیشتر از ولایت است. چه این کلمه شامل جایی میشود که دارای یک حاکم نشین و شهر بیشتر نباشد مانند ولایت یزد و کاشان. (ناظم الاطباء). در سازمان اداری و سیاسی سابق در آن قسمتی از مملکت که دارای حکومت مرکزی باشد و ولایت حاکم نشین جزء بوده بر طبق قانون تشکیل ایالات و ولایت (مصوب 14 ذیقعده ٔ 1325 هَ. ق.) ایالات ایران منحصر به چهار ایالت بوده: آذربایجان، کرمان وبلوچستان، فارس و خراسان. (دائره المعارف فارسی).


سده

سده. [س ُدْ دَ / دِ] (از ع، اِ) درگاه. (ربنجنی) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مهذب الاسماء). در خانه و درگاه و ساحت خانه. (آنندراج) (منتهی الارب). پیشگاه. (نصاب). آستانه. آستان. عتبه. کریاس:
باد بر سده ٔ تو هم نرسد
باد فکرت نه باد خاک پریش.
انوری.
|| جایی که بعد از بند کردن طاق بصورت سائبان باقی باشد و سائبان. (منتهی الارب): آسمان شکل سده ٔ رفیع او را دعا گفت. (سندبادنامه ص 12). || گرفتگی بینی. (مهذب الاسماء). بیماریی است که به بینی استوار شود و صاحب آن نفس نتواند زد. (منتهی الارب). گرفتگی خیشوم و آن چیزی است که حبس میشود نفس در داخل و مانع نفوذ شی ٔ از حلق به بینی و از بینی بحلق میشود. (بحر الجواهر). || منعی که در مجرای غذا واقع شود تا فضول عبور نتواند کرد. (ناظم الاطباء): و گاه باشد که علت [علت بول خون و شکافتن رگی در گرده] سده باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). سبب نقصان فعل قوّت دافعه دو جزو است، یکی آنکه رطوبتی رقیق و غریب است که بر وی غالب شود...دوم آنکه در منفذ بیرون آمدن سودا سده تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سائلان را ز نعمت جودش
در جگر سُدّه ٔ گران بستند.
خاقانی.
سده و دیدان و استسقا و سل
کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 307).
سده چون شد آب ناید در جگر
گر خورد دریا رود جای دگر.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 184).

سده. [س َ دَ / دِ] (اِ مرکب) (از: سد = صد + ه، پسوند نسبت) لغهً بمعنی منسوب بشماره ٔ سد (صد). درباره ٔ علت انتساب این جشن بشماره ٔ مزبور گفته های بسیار آورده اند. بیرونی در التفهیم (ص 257) آرد: «اما سبب نامش به سده چنان است که از او تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب ». ولی وجه اشتقاقی که اصلی مینماید این است که جشن سده که در دهم بهمن ماه گرفته میشد درست صد روزپس از آغاز زمستان پنج ماهه بود (چه ایرانیان باستان سال را بدو بخش میکردند: تابستان هفت ماهه و زمستان پنج ماهه) و نام «سده » اشاره بگذشتن صد روز پس از آغاز زمستان است. ظاهراً این وجه تسمیه و هنگام اصلی جشن مزبور در عهد ساسانیان و مشابه تا مدتی پس از آن نیز شناخته بود، و از طرفی بواسطه ٔ انتقال اندرگاه (پنجه ٔ دزدیده) از پایان اسفندارمذ و سیر آن در ماهها بمرور زمان و رسیدن به آخر آبانماه فاصله ٔ اول آبانماه (آغاز زمستان پنج ماهه) و دهم بهمن دیگر صد روز نبوده بلکه صد و پنج روز میشده است. لهذا ظاهراً بعضی بحساب قهقرایی از دهم بهمن ماه رو بجلو شمرده و برای درست کردن صد روز، پنجم آبان را آغاز زمستان (قدیم) فرض کرده اند. بعضی قصور کرده اند که اصل چنین بوده است، چنانکه بیرونی در آثار الباقیه (ص 227) آورده. رجوع کنید به جشن سده در نشریه ٔ شماره ٔ 2 انجمن ایرانشناسی صص 2- 13. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ذیل جشن سده). دهم روز از بهمن ماه که روز جشنی و عیدی بزرگ از پارسیان بوده، صَدَق معرب آن است. و صد که دو پنجاه است پارسی است و مانند شصت که دو سی است به سین آمده. گویند از آن عید تا عید نوروز پنجاه شب و پنجاه روز بود. وجه دیگر آنکه چون عدد اولاد آدم بصد رسیده بود آن را سده نام نهادند و در آن شب آتشبازی کردند و کوه های آتش از هیمه و چوب برافروختند. و بعضی این جشن را بفریدون نسبت داده اند و گفته اند:
سده جشن ملوک نامدار است
ز افریدون و از جم یادگار است.
عنصری (از آنندراج).
نام روز دهم بهمن ماه است و در این روز فارسیان عید کنند و جشن سازند و آتش بسیار افروزند و ملوک و سلاطین ایشان مرغان و جانوران صحرائی را گرفته دسته های گیاه بر پای ایشان بسته آتش در آن گیاه زنند و رها کنند تا در هوا بپرند و در صحرا بروند و همچنین آتش در کوه و صحرا زنند. گویند واضع این جشن کیومرث بوده و باعث بر این است که کیومرث را صد فرزند از اناث وذکور بود، چون بحد رشد و تمیز رسیدند در شب این روزجشنی ساخت و همه را کدخدا کرد و فرمود که آتش بسیارافروختند بدان سبب آن را سده میگویند. و بعضی مخترع این جشن هوشنگ بن سیامک را میدانند و سبب آن در «جشن سده » مذکور است. و جمعی بر آنند که چون در این روز عدد فرزندان آدم بصد رسید جشن عظیمی کرد بدین نام موسم شد. و بعضی دیگر گویند چون از این روز تا نوروز پنجاه روز و پنجاه شب است که مجموع آن صد باشد بنابراین سده میگویند و صد به صاد معرب سد به سین است چه در کلام فرس قدیم صاد نیامده. (برهان). آبان روز است ازبهمن ماه و آن دهم روز بود و اندر شبش که میان روز دهم است و میان روز یازدهم آتشها زنند به گوز و بادام و گردبرگرد آن شراب خورند و لهو و شادی کنند. و نیزگروهی از آن بگذرند تا به سوزانیدن جانوران. و اما سبب نامش چنانست که از او تا نوروز پنجاه روز است و پنجاه شب. و نیز گفته که اندرین روز از فرزندان پدر نخستین صد تن تمام شدند. (التفهیم). دهم روز از بهمن ماه. (ربنجنی). دهم روز از بهمن ماه که جشن مغانست. سَدَق معرب آن، و دو وجه برای تسمیه ٔ آن گفته اند یکی آنکه از آن روز تا نوروز پنجاه روز میباشد، دوم آنکه در آن روز عدد فرزندان آدم بصد رسیده بود، و در قدیم صد را به سین می نوشتند. (رشیدی). جشنی از جشنهای مغان که روز دهم بهمن ماه باشد. (غیاث):
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد.
فردوسی.
زهوشنگ ماند آن سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار.
فردوسی.
به هشتم بیامد ز آتشکده
چو نزدیک شد روزگار سده.
فردوسی.
شب سده ست یکی آتش بلندافروز
حق است مر سده را بر تو حق آن بگذار.
فرخی.
از پی تهنیت روز نو آمد بر شاه
سده ٔ فرخ روز دهم بهمن ماه.
فرخی.
جشن سده آئین جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد همایون.
عنصری.
این جشن فرخ سده را چون طلایگان
از پیش خویشتن بفرستاد کامگار.
منوچهری.
آمد ای سید احرار شب جشن سده
شب جشن سده را حرمت بسیار بود.
منوچهری.
وینک بیامده ست به پنجاه روز پیش
جشن سده طلایه ٔ نوروز نوبهار.
منوچهری.
جشن سده را سلطان مسعودبن محمود غزنوی نیز میگرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450).
انجم بر آسمان چو بمجلس شب سده
با آتش و چراغ نشسته صد انجمن.
لامعی.
و افریدون همان روز که ضحاک را بگرفت و ملک بر وی راست گشت جشن سده بنهاد. (نوروزنامه).
آن شب که شب سده بود در کویت
آتش دل من بادو چلیپا مویت.
خاقانی.
چون دیدمش که عید سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چلیپا ز عنبرش.
خاقانی.
بنوروز جمشید و جشن سده
که نو گشتی آیین آتشکده.
نظامی.
|| نام درختی است در دارالمرز و ماوراءالنهر از دیگر بلادایران و توران بیشتر میشود و بمثابه ای بزرگ که تنه ٔآن بدشواری در بغل سه چهار کس در آید و برگهایش بمرتبه ای انبوه که باران از آن نگذرد و تا صد سوار در سایه ٔ آن آرام تواند گرفت و بحدی مدور که برگی از برگهای دیگر بلندتر نباشد، و ساقش در نهایت موزونی و لطافت بود و بر آن درخت چیزی گرد مانند خریطه ای که از چرم ساخته باشند بهم رسد و پر از پشه باشد و در ایام بهار در آن خریطه آبی بهم رسد و در تیرماه منجمد شود مانند صمغ، آن را بعوض صمغ عربی در سیاهی کنند، سیاهی را شفاف و رنگین سازد و آن درخت را آغال و سارخکدار و سارشکدار و لامشگر و کژم و گنجشک و ناژین نیز خوانند و بعربی شجرهالبق گویند و معرب آن صدق است. (برهان) (الفاظ الادویه). نام درختی است قوی و سطبر که دویست سوار در سایه ٔ آن خسبد و گنجد و در مازندران بسیار است و ثمر آن پشه است و عرب آن را شجرهالبق خوانند. (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

ایالت

جائی که دارای چندین حاکم نشین و ایالت باشد

فرهنگ معین

ایالت

(مص ل.) اداره کردن، حکومت کردن، (اِمص.) فرمانروایی، حکومت، (اِ.) استان، جمع ایالات. [خوانش: (اِ لَ) [ع.]]


سده

آن چه که بر آن نشینند مانند منبر، در خانه، پیشگاه، رواق خانه. [خوانش: (سُ دَّ) [ع. سده] (اِ.)]

کلمات بیگانه به فارسی

ایالت

استان - فرمانروایی

فرهنگ عمید

ایالت

(جغرافیا) هریک از بخش‌های بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را می‌دهند،
(اسم مصدر) [قدیمی] فرمانروایی کردن،


سده

قرن
[قدیمی] جشنی که ایرانیان قدیم در روز دهم بهمن می‌گرفتند و در شب دهم بهمن آتش بسیار می‌افروختند و بر گرد آن شادی می‌کردند: شب آمد بر افروخت آتش چو کوه / همان شاه در گرد او با گروه ـ یکی جشن کرد آن شب و باده خورد / سده نام آن جشن فرخنده کرد ـ ز هوشنگ ماند این سده یادگار / بسی باد چون او دگر شهریار (فردوسی: ۱/۳۰ حاشیه)،
[قدیمی، مجاز] آتش،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ایالت

ساتراپ، استان، فرمانروایی

فارسی به عربی

ایالت

محافظه، هاله

فارسی به آلمانی

ایالت

Angeben, Staat (m), Verfassung (f), Vorbringen, Zustand (m)

معادل ابجد

ایالت سده

511

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری